جدول جو
جدول جو

معنی ریش بچه - جستجوی لغت در جدول جو

ریش بچه(بَ چَ / چِ)
موی زیرلب. عنفقه. (دهار). چند موی زیر لب که یکجا انبوه باشند و آن را به عربی عنفقه خوانند. (آنندراج) (از منتهی الارب). موی پاره ای میان لب زیرین و زنخ. (یادداشت مؤلف) ، ریش کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریش بز
تصویر ریش بز
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
(بَچْ چَ / چِ)
بچۀ فیل. فیل کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَچْ چَ / چِ / بَ چَ/ چِ)
بچۀ درویش. شاگرد درویش: با درویش بچه ای مناظره درپیوسته. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ / پِ)
ریش محرابی. مورچپه. لحیانی. تپه ریش. پرریش. بلمه. ریشو. درازریش. بزرگ ریش. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
آنکه ریش تنک و نوک تیز دارد مثل ریش بز
لغت نامه دهخدا
(بَچْچَ / چِ)
بچۀ موش. بچه موش. درص. (یادداشت مؤلف). درض. درص. (دهار). و رجوع به موش شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شْ بُ)
لحیهالتیس. موی چانۀ بز، گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). لحیهالتیس و آن گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام ارمک، علد. و غیره، که در کوهستانهای خشک و کویرهای ایران هست. (یادداشت مؤلف). گیاهی از تیره چتریان که جزو گونه های قرصعنه است. لحیهالمعزی. کچی صقالی. (فرهنگ فارسی معین) ، درختچه ای ازتیره گنتاسه از ردۀ بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخروطیان که شکل ظاهری اش شبیه به گیاه دم اسب است. گیاهی است همیشه سبز پرشاخه و پرانشعاب. دنیز اوزومی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ریش بچه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به ریش بچه شود
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از تیره گنتاسه از رده بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخوطیان که شکل ظاهریش شبیه به گیاه دم اسب است گیاهی است همیشه سبز که پر شاخه و پر انشعاب است دنیزاوزومی، گیاهی از تیره چترایان که جزو گونه های قرصعنه است لحیه المعزی کچی صقالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر بچه
تصویر شیر بچه
کنایه از آن که با وجود جوانی بسیار شجاع و دلیر است
فرهنگ فارسی معین
دوشاخه ی چوبی درخیش جهت تنظیم شخم، وسیله ای در گاوآهن برای
فرهنگ گویش مازندرانی